گروه جهاد و مقاومت مشرق - مريم حسنپور همسر شهيد روحالله سلطاني از شهداي راه امنيت و سربلندي ايران اسلامي است. در واقع آرامش و امنيتي كه امروز در جامعه از آن برخورداريم، مديون و مرهون خون امثال سلطانيهاست كه بيادعا و بدون چشمداشت خاصي جان خويش را براي نيل به ايراني آباد و امن فدا ميكنند. آن چه در پي ميآيد ماحصل گفتوگو با مريم حسنپور همسر شهيد راه امنيت روحالله سلطاني است كه در قالب روايتهاي اين همسر شهيد پيش رو داريد.
روحالله پسر عمه من بود و متولد 1359. از همان كودكي همديگر را ميشناختيم. ايشان پاسدار بود. وقتي قرار شد با هم صحبت كنيم اولين موضوعي كه با من مطرح كرد اين بود كه من فدايي رهبرم هستم و هر زمان آقا دستور بدهند تمام زندگي خود، حتي جانم را فداي ايشان ميكنم و امكان دارد در اين مسير به شهادت برسم. اگر با اين شرايطم مشكلي نداريد ميتوانيم روي همراهي يكديگر حساب كنيم.
البته من هم با فرهنگ ايثار و شهادت آشنا بودم. مادرم خواهر سه شهيد دفاع مقدس است. شهيدان علياكبر، عزيزالله و نورالله امينتبار. من هم در دامن چنين مادري پرورش يافتم. با شهادت و شهدا و فرهنگ آنها آشنايي داشتم و جنس حرفهاي آقاروحالله را خوب درك ميكردم. او در سالهايي كه با هم زندگي كرديم زياد حرف از شهادت ميزد. به خصوص يك سال آخر و دو ماه آخر شهادتش كه خيلي در اين مورد حرف ميزد. يادم است در جريان خواستگاري، همسرم بعد از مطرح كردن موضوع شهادت، در مورد سختيهاي زندگي با يك نظامي و مأموريتهاي دشواري كه پيش رو دارند صحبت كرد. بعد از آن در مورد قناعت در زندگي صحبت كرد و قول داد اگر با شرايط ايشان كنار بيايم همه تلاش خود را براي خوشبختي من ميكند. الحق كه به بهترين نحو به قولش عمل كرد. به نظر من اگر عشق در زندگي وجود داشته باشد همه اين دشواريها آسان ميشود. من و روحالله در سال 1382 زندگي مشتركمان را با هم آغاز كرديم.
آقاروحالله عاشق شهدا بود و هميشه به حالشان غبطه ميخورد. عكسهاي شهدا را در يك فايل در كامپيوتر جمع ميكرد. كتابهايي از زندگينامه شهدا را ميخواند و از من هم ميخواست تا بخوانم. همسرم به زيارت مزار شهدا خصوصاً شهداي گمنام زياد ميرفت. هر جا به عكس شهدا ميرسيد سلام ميداد و ميگفت السلام عليك يا وليالله. بعد ميگفت يعني ميشود يك روزي ديگران به عكس من سلام بدهند؟
من و روحالله 12 سال در كنار هم زندگي كرديم و حاصل ازدواج ما هم دو پسر به نامهاي ابوالفضل متولد 1383و حسين متولد 1386 است. ايشان بسيار خوشاخلاق و شوخطبع، مسئوليتپذير، مقيد به پرداخت خمس و زكات و بسيار خير بود. هر وقت ميرسيد خانه و من در را برايش باز ميكردم لبخند رو لبانش بود. حتي اگر به شدت خسته بود. بسيار به من و بچهها ابراز علاقه ميكرد، شايد روزي ده بار يا شايد هم بيشتر ميگفت دوستت دارم.
روحالله بايد براي مأموريت به شمال غرب كشور ميرفت. روز آخر، خداحافظي كردنش با بقيه دفعات فرق ميكرد. نگاه عميقي به من كرد و گفت: مواظب خودت باش و مواظب يادگاريهايم باش. گفت اگر برنگشتم حلالم كن. اشك در چشمانم حلقه زده بود. به روحالله گفتم تو را به خدا از اين حرفها نزن و خيلي مواظب خودت باش. به من گفت دعا كن اما نه فقط براي من براي همه رزمندهها دعا كن. آخرين بار 18 روز در منطقه حضور داشت. يك روز قبل از شهادتش سالگرد ازدواجمان بود كه من صبح آن روز با ايشان تماس گرفتم و تبريك گفتم و ايشان هم متقابلاً تبريك گفت. در نهايت در تاريخ 23خرداد 1394 در ارتفاعات حاجابراهيم سردشت با برخورد تير مستقيم قناسه ضد انقلاب به پهلوي راستش به شهادت رسيد.
فرمانده سابق همسرم كه قبلاً 8 سال باهم همسايه بوديم به اتفاق همسرشان و دو نفر ديگر از خانمهاي همسايه به منزل ما آمدند و به من گفتند كه آقاروحالله تير خورده و در بيمارستان تهران بستري است. گفت كه روحالله ميخواهد ما را ببيند. چون آن شب تا صبح خوابهاي آشفته ميديدم به محض شنيدن اين خبر گفتم ميدانم روحالله شهيد شده است و بعد هم از حال رفتم. پيكر همسرم دو روز بعد از شهادت به آمل منتقل شد و در روز26 خرداد در زادگاهش روستاي كچبكلوا به خاك سپرده شد. مراسم وداع و تشييعش بسيار باشكوه برگزار شد. جمعيت بسيار زيادي شركت كرده بودند كه از همين جا از همهشان تشكر ميكنم.
امروز بيشتر از قبل همسران شهدا را درك ميكنم و صبر و استقامتشان را تحسين ميكنم و فقط ميتوانم بگويم كه ما آرامش و آسايشمان را مديون خون شهيدان انقلاب و دفاع مقدس و صبر و ايثار همسران و فرزندان و خانوادههاي شهيدان هستيم. شهداي ما براي حفظ انقلاب و حفظ ناموس رفتند. رفتند تا اسلام حفظ شود. تا ناموس شيعيان در امان بماند و نگذارند خون پاكشان پايمال شود. امروز با افتخار سرم را بالا نگه ميدارم كه من هم توانستم براي اسلام خدمتي هر چند كوچك انجام بدهم و همسر شهيد باشم. / روزنامه جوان